از پله های متروعِ چار راه ولی عصر
(عجل الله تـــــــعالی فرجه الشریف)
دارم میام بالا یه بچهه آسمونی و بانمک
یه کم از باباش جلوتر و بالاتر وایستاده
اومدم کنارش اشتباهی دست منو گرفته
آخر پله ها میخوام دستمو از دست کوچولو
و مهربون ش جدا کنم ناخود آگاه نمیذاره
سرش رو هم بالا نمیکنه ببینه من جوجو ام
خم میشم یه بوس از موهاش میکنم
میگم آقا کوچولو من حس میکنم
بابات اون مرد کت مشکی گندهه باشه
بابا وبچه هر دو خنده شون می گیره
هیییییی روزگار آدم بنز باراباس ش
یه 17سالی تو تعمیر گاه باشه
تا آب پاشش درست شه همین میشه دیگه
هی بایس بریم بچه مردم
دستِ آدمو اشتباهی بگیره ول هم نکنه
پ.ن: ماها هم همین طوریم یه پله
در علمیات وعملیات وتجربیات
بالاتر وجلوتر از بزرگترمون وای میستیم
چه بسا درمدتهای طولانی سرمون رو بالا نمیکنیم
و هر چه زودتر به بالا و آسمون نگاهی کنیم
خیلی اشتباهات و مشکلات دفع و رفع میشه
وچه بسا مدتها دست مون در دست اغیاره
و ملتفت نیستیم که جای دست خدا خالیست..
وخدا نکنه وختی بفهمیم که جبران؛ مشکل باشه
کلمات کلیدی: نو نوشته ها