• وبلاگ : ان المتقين في مقام امين
  • يادداشت : مشقت اوليه ي تفکر
  • نظرات : 0 خصوصي ، 8 عمومي
  • پارسي يار : 1 علاقه ، 2 نظر
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + يه َآشنا 


    سلام

    راستش خيلي وقتا آدم اصلا فکرشم نميکنه که يه واژه اي رو نتونه تعريف کنه. و شايد حتي فکر کنه اينقدر بديهي و پيش پا افتادست که نيازي به دانستن معناي حقيقي واژه ها و تفاوت هاشون نيست.

    مثل همين "تعقل" و " تفکر"

    جالبه من تا به حال اين تصورو داشتم که همه ي آدمها تعقل را دارند ولي تفکره که ميلنگه. البته هنوز هم يه ته مايه اي رنگ از اون نظذ هست توي ذهنم که نميدونم بايد پاک بشه يا بايد هدايت بشه به يه مسير ديگه.

    خوشحال ميشم راهنماييم بفرمايين و جا بيفته برام مفهوم تعقل و تفکر. چرا که اينقدر ظريف و دقيق و شفافه توضيحاتتون که جايي براي جا نيفتادن نميذاره مگر اينکه خودمون کوتاهي کنيم.

    ------------------------------------------------

    عقل يه ابزاره و نه شيوه. تعقل ابزار به دست آمدن کلماته و تفکر جمله بندي و به وادي نتيجه رساندن کلمات.درسته؟

    يعني عقل ابزار اوليه ي شناخته و فکر و تفکر شيوه ي به کمال رسوندن شناخت اوليه است؟ درسته؟

    ----------------------------------------------------------------

    يه جايي خوندم : تفکر = جمع کردن متفرقات و تعقل= چراغ انداختن براي روشن شدن اين موجودي. با تفکر متفرقات جمع ميشن و با تعقل شناسايي ميشن.

    اين تعريفو که خوندم دقيقا برعکس فکر کردم. يعني جايگاه تعقل را بالاتر از تفکر ديدم. اينطوري ديدم که اول تفکر صورت ميگيره و بعد چراغ تعقل به ياري مياد. خيلي جالب بود دقيقا اين خلاف چيزي بود که باور داشتم. شايد هم بد برداشت کردم از اين تعريف. اين که تفکر جمع کردن متفرقاته تعريف درستيه؟ برداشت من ازش درسته؟ يا نه! آيا ميشه اينطور هم برداشت کرد اين تعريفو:

    چراغ انداختن براي روشن شدن موجودي يعني ببينيم چي داريم همون اول، يعني شناخت اوليه اي که در دسترسمون قرار گرفته را شناسايي کنيم، که ابزار اوليه همون عقله.

    و جمع کردن متفرقات يعني همون شناخت هاي اوليه اي که توسط عقل شناسايي ميشن بوسيله ي تفکر کنار هم قرار ميگيرن و شناخت واقعي را ميسازن که از مجموع شناخت هاي اوليه حاصل شده.

    کدوم يک از برداشت هام از تعريف درسته؟

    -----------------------------------------------------------

    اگه بخوام بگم برداشت دومم درسته پس بايد گفت: تعقل اصلا به مرحله ي عمل و ظهور بيروني نميرسه چون مبناست چون اساسه. ولي تفکر بيرون مياد . که اين تفکر هم بايد اول از يه فيلتر ديگه بگذره تا به عمل وارد بشه و اون هم فيلتر نفسه. يا يه جورايي عقلانيت عملي. درسته؟

    ----------------------------------------------------------

    اگه بخوام يه جمع بندي کنم از پراکنده هاي ذهنيم ، بايد اينطور بگم:

    عقل اولين ابزاره، بعد از عقل تعقل مياد که آورده ي عقل را شناسايي ميکنه . بعد اگه قراره که اين شناسايي به کمال برسه بايد اون توسط ابزارش مورد شناسايي دوباره قرار بگيره تا بعد از اون تفکر وارد ميدان بشه. يعني تفکر ميشه رشد دادن تعقل.

    ايني که ميگيم مثلا" اينو خودمون ميدونستيم" ولي تفکري نکرده بوديم، اسمش ميشه تعقل. درسته؟