هان مشو نـومـيـد، چون واقف نـهاي بر سرّ غيب
بـاشــد انـدر پــرده بـازيهاي پـنـهـان غـم مخـور
دربـيـابـان گـر بـه شـوق کـعـبـه خواهي زد قدم
سـرزنـشها گـر کـنـد خـار مُـغـيـلان غـم مـخـور
ادا اطوار هم که در بياوري ...به موقع نگهت ميدارند...همان جا ...پشت همان در.....و سرعت نورت در پرتاب بشود حسين...بشود مادر...حالت ديدنيست و خريدني!